کد مطلب:313621
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:188
دیدم یک آقایی با کلاهخود و چکمه روی برف ها ایستاده است
2. آقای حاج مهدی اشعری قمی نقل كرد:
یك شب سرد برفی در فصل زمستان از شهركرد اصفهان به طرف قم حركت كردیم. حدود دو ساعت بعد از نصف شب، در ماشین پیكان بار و به همراه اثاثیه ی یك خانواده و صاحب آن اثاثیه، مابین بروجرد و قم حركت می كردیم. هوا یخبندان بود و برف زیادی در جاده و اطراف آن بر زمین نشسته بود، به طوری كه در بعضی جاها اطراف جاده را تقریبا یك متر و نیم برف احاطه كرده بود.
از بس كه جاده خطرناك بود، كنترل ماشین از دست بنده خارج شد و اتومبیل در یك جای خیلی بدی فرورفت. مرد خانواده از ماشین پایین آمده و چند لحظه بعد دوباره سوار شد و با تب و لرز، حیران و بهت زده، مرتبا می گفت دیدی چه بلایی به سر ما آمد؟
آن وقت ها در جاده ی مزبور، ماشین خیلی كم رفت و آمد می كرد. گفتم: آقای مسافر، بیا بالا. ناگزیر دست توسل به دامان حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام زدم. عرض كردم: آقاجان، یهودیها می آیند در خانه ات، ناامیدشان برنمی گردانی، من كه نوكر برادر شما هستم!
طولی نكشید كه دیدم یك آقایی با كلاهخود و زره و چكمه روی برف ها ایستاده است. فرمود: ماشین را بگذار دنده عقب! وقتی دستور آن آقا را اجرا كرده، ماشین را دنده عقب گذاشته مقداری عقب آمدم، تمام نگرانی ها برطرف شد و یكدفعه دیدم روی جاده ی صاف ایستاده ام. بعد به من فرمود: حركت كن! من هم حركت كردم. یك دفعه هر چه نگاه كردم كسی را ندیدم.
خواهی كه شود مشكلت اندر دو جهان حل
دست طلب انداز به دامان ابوالفضل
[ صفحه 443]